بانو سلام!
بانو سلام! از انتها شروع می کنم; مدتی است به این پرسش می اندیشم و هر چه بیشتر فکر می کنم کمتر پاسخ می یابم. چگونه بگویم، از صبح فرشته های ملکوت با بالهای آسمانی خود اشک های فرزندان تو را از چهره می زدایند.برکت خانه تو در ازدحام نفس گیر ظلم زمینیان به فراموشی سپرده شده است و جان به سلامت بدگان از جهل دیر پای انسان چه ساده نمک خوردند و نمکدان شکستند. دست های مهربان تو توان در آغوش گرفتن گل های باغ رسول را ندارند و امان از چشم های تو بانو که نه تاب گریستن دارند و نه تاب نگریستن. حالا که کودکان گردتو حلقه زده اند،حالا که قلب های کوچکشان در مشت گره شده تو و پهلوی کبودت می تپد،مثل آن روزها با زبان راز و با نگاهی دل نواز با علی(ع) صحبت کن.
من نفهمیدم کی روزگار را با علی(ع)مرور کردی،کی تاریخ را ورق زدی،تاریخی که از لحظات مظلومیت تو تا پایان اسارت زینب ادامه داشت. من زمینی ام بانو آن قدر که نفهمیدم گریه های علی(ع)یعنی چه. نمی دانم به داغ دوری ات گریه می کرد یا شوق دیدارت با رسول الله را به سور نشسته بود؟
هر بار که با نیازی به درگاه تو آمدم مظلومیت علی(ع)،معصومیت حسن(ع)، شجاعت حسین(ع) و بزرگی علی اصغر(ع) شرمنده ام کرد; چرا که اگر تا ابد هم به نیت تعزیت به درگاه تو بیایم داغ دل و زخم جگر تو را مرهم نگذاشته ام.
در کوچه ها که می گردم عطر یاس و شمیم سحر انگیز شب بوی دیوار گلی خانه ات مستم می کند.هنوز عطری جان فزاتر از نام تو و غمی جان گدازتر از زخم تو نیافته ام.
اگر دستم به دامن مزار تو می رسید، تکیه گاهی برای عقده گشودن و پناه گاهی برای مرثیه خواندن داشتم.اسطوره جاودانه نجابت!خاتون خلوت عاشقانه علی(ع)و پناه جاوید رنج پدر!هر چه می جویم، زنی به شکوه و بزرگی تو نمیابم و نه حتی چند زن که جمع نقاط مشترکشان تو باشی. این بار به حضور تو آمدم نه از سر نیازريا، که دست رحمت تو همیشه گشوده است و بی آنکه بخواهم به من نظر کردی،این بار آمد ه ام تا پاسخ سوالم را بیابم. بانو شادباش بگویم که به دیدار پدر رفته ای یا تسلیت بگویم که از خانه علی(ع) پر کشیدی؟
شرنگ تلخی دوری از فرزندان به شیرینی شهد شهادت و دیدار با رسول الله گوارایت باد.
شمیم یاس/ ش 51