حرف آخر
اصلا نگران من نباش
کار خودت را بکن
شاد باش، بخند،بی خیال غم های من زندگیت را بکن. سعی کن نگاهت به من و مثل منها نیفتد که روز خوبت با تصویر بد من خراب شود. من هم سعی می کنم در مسیر دنیای تو نباشم. می دانی که هر کسی دنیای خودش را دارد. اینجا به اندازه کافی جا هست که من هم گوشه ای در آن برای خودم پیدا کنم. تو به اسمان نگاه کن و دنبال ستاره ات باش، من هم روی زمین دنبال چکیده های دست این و آن می گردم .
چند روز که بیشتر نیست. وقت خیلی کم است. برای من نه؛ برای خودت می گویم.من که اینجا دلبستگی ندارم به آن چیزهایی که تو دل به آن بسته ای ولی تو…
کاش می شد من هم مثل تو بی خیال فردا باشم و بی غم حساب و کتاب.
نمی دانم چرا هر چه بیشتر به دور و برم نگاه می کنم از فردایی که نیامده بیشتر می ترسم. می ترسم از جواب هایی که باید بدهم. گاهی حس می کنم همه ته دلشان می دانند. می دانند که باید بترسند ولی بعضی وقتها بعضی اتفاقها بعضی آدمها را به فراموشی وا می دارد.
می گویند آن روز خیلی چیزها فرق دارد. شاید اوضاع من و تو هم مثل امروز نباشد. این طرف من و تو فرق داریم ولی از خط که رد شویم…
نمی دانم تو مرا چطور می بینی و برایم چه آرزو می کنی اما من که این طرف دستم از دنیا خالی است، برای روزهایی که از خط دنیا رد می شوی دعا می کنم . کاش آن طرف هم مثل امروز شاد باشیم.کاش کسی از تو نپرسد که چرا دیگران دور و برت را ندیدی . کاش کسی به این(اعضای یک پیکر) بودنت طعنه نزند.
کاش انجا با هم دوست باشیم. کاش آنجا تو هم مرا ببینی. کاش فرصت بشود که یک روز به تو بگویم که دوستی تو را خیلی دوست تر از ترحم کردنت داشتم. کاش دنیا آنقدر مجال بدهد که ما با هم دوستی کنیم. کاش مرا ببینی؛ مرا با لبخند ببینی. کاش ….. بی خیال
گفتم که….
اصلا نگران من نباش.